آدم بد

من آخر هفته خیلی آدم بدی شده بودم. در مورد چیزایی که می دونستم و پذیرفته بودمشون گیر      می دادم و لج می کردم. خلاصه روح خبیثی داشتم که نگو و نپرس. خب تقصیر خودم بود نباید اصلا از اولش قبول می کردم که حالا بخوام کم بیارم. الغرض شده بودم عین این آدم بدجنسا.

جالبیش این بود که دیروز عصر از یه شماره ای که نمی شناختمش یه اس ام اس برام اومد که متنش فقط دو حرف بود: "بد" نمی دونم کی بود و از کجا فهمیده بود؟ به گمونم از طرف خدا اومده بود!

امروز که پشت ترافیک مونده بودم یه آقای جوون رو دیدم که وقتی داشت از جلوی پنجره ماشین رد می شد یه قطره اشک قلمبه از چشمش افتاد رو آسفالت خیابون. خیلی دلم براش سوخت. نمی دونم غصش چی بود اما به هر حال این دعای معروف رو براش می کنم که:

خداوندا آرامشی عطافرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی تا درک کنم تفاوت بین این دو را.

من این دعا رو همیشه برای خودم می خونم. امیدوارم برای این آقای غمگین هم مفید باشه.

کسی دلش می خواد که جای من باشه یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وقتی من یه قاصدک کوچولو بودم همش فکر می کردم که  کسی هست که دلش بخواد جای من باشه یانه؟ کسی که دلش بخواد شرایط من و داشته باشه همون قیافه، همون فکرا، همون کارا، همون خانواده و ... حالا هم که یه قاصدک بزرگ شدم نمی دونم چرا یهویی امروز تو تاکسی دوباره به این فکر افتادم که بازم کسی هست که دلش بخواد جای من باشه یانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن.۱.کتاب بادبادک باز رو دارم می خونم. تازه اوایلشم از یه نویسنده افغانیه تا حالاش که خوشم اومده.

پ.ن.۲. بخند به روی دنیا، دنیا به روت بخنده پس همه با هم هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها 

شدم مصداق این مثل:

                   حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت.

 

درست ۳ سال و ۱۱ ماه و ۳ روز پیش بود. من از پشت شیشه اتوبوس نگاش می کردم اونم همین طور. هیچوقت این کار رو نمی کرد همیشه وقتی من رو می رسوند و من سوار اتوبوس می شدم می رفت اما اون بار منتظر موند تا من برم. وقتی اتوبوس از جلوش رد شد خوب یادمه دستش رو گذاشته بود رو قلبش و من رو نگاه می کرد با اون بلوز سبز خوشرنگش چقدر بهش می یومد. با بلند کردن یه ساک کوچولوی من قلب مهربونش درد گرفته بود.خوب یادمه یهو دلم ریخت.

حوض حیاط مامایی اشرف من

 ماهی های تو حوض هم ماهی های هر سال عید ماست که بعد از سیزده بدر می رفتن تو حوض. البته یه تعدادیشون رو گربه خورده یه تعدادی هم به مرگ طبیعی مردن.

دسته جاروش هم از پشت حوض معلومه. این چند روزه بدجوری دلم براش تنگ شده.