من تنهام؟؟؟؟؟؟
چرا فکر کرد من تنهام؟؟؟
چرا فکر کرد من تنهام؟؟؟
از وقتی که اینجا نبودم در واقع آنچه گذشت :
۱- با یه سری از دوستای خوب و البته به لطف آقای دیهیم یه گروه کوهنوردی شدیم البته هنوز این گروه ما اسم نداره چند تا اسم پیشنهاد شده مثل همنوردان کوهیار و چکاد ولی به نظر من اسم برازنده گروه ما خوش خوراکان قله رو چون تا صعود شروع می شه یا داریم می خوریم یا حرف از خوردن می زنیم خلاصه بگذریم خیلی جاها رفتیم با هم مثلا ۳ بار رفتیم دماوند، شیرکوه، علم کوه، سهند، سبلان، قلعه بابک، مقدار زیادی توچال و دارآباد و کلکچال و پیازچال و ...
۲- کارم رو که ۴ سال بود می خواستم عوض کنم بالاخره عوض کردم و برگشتم پژوهشگاه به سلامتی
۳- هنوز خونه نخریدیم، زبانم همچنان ضعیفه،هنوزم گریه هام براهه، هنوزم بچه نمی خوایم.
۴- کویر رو دیدم از الموت رفتم جنت رودبار رامسر (از آرزوهام بود)
۵- روجا اینا رفتند آمریکا
۶- یه پیشنهاد کار تو کره و یه بورس دکترا تو چک رو رد کردم.
۷- من و امیر از نظر اعتقادی خیلی نزدیک شدیم یعنی اون به من نزدیک شده نه من به اون.
۸- و خلاصه در یک ... مخملی شرکت داشتیم.
۹- دیگه چیزی یادم نمی یاد.
امیدوارم من هم بتونم اونو به همه آرزوهای کوچیک و بزرگش برسونم.
این آقا دانیال ما الان ۱۴ سالشه و تنها فرقی که کرده اینه که دیگه تو جمع فحش بد نمی ده فقط جک های بدش رو تعریف می کنه. ضمنا خیلی با کلاس شده تموم لباسهاش مارک داره، عینک آفتابیش حداقل باید ۲۰۰ هزارتومن قیمت داشته باشه تا اونو به چشمش بزنه، گوشی موبایلش هم همیشه آخرین مدل نوکیاست دیگه اینکه مسافرت خارجی هم به هر کشوری نمیره چون فکر و ذکرش تو خلافه(از نوع ۱۸ سال به بالا) برای مسافرت بیشتر تمایل به آنتالیا و سواحل مدیترانه داره.
الغرض همه خانواده وحشت دارند از روزی که این آقا پسر ما بزرگ بشه از حرف به عمل برسه و عملا وارد جریانات ۱۸ سال به بالا بشه و آبروی چندین و چند ساله خانواده رو به باد بده. که با حرفی که دیروزایشون در جمع خانوادگی با صراحت اعلام کرد مشخص شد که اون روز زیاد دور نیست.
چکیده سخنرانی دانیال خان در مهمونی:
"نمی دونم چرا چشام هیز شده هر چی می خوام به دخترا نگاه نکنم نمی شه دوباره چشام برمی گرده سمت دخترا قبلا اینجوری نبودم."
امروز خیلی دلم هوای اون روزا رو کرده. پس به یاد همه معلم هایی که داشتم، همه همکلاسیهام که الان حتی اسمشون هم یادم نمی یاد، همه اون تخم مرغ هایی که به سقف خورد و نشکست، همه گردنبندهایی که با نخ کشیدن بهارنارنج ها ساختم و تمامی خاطرات اون روزهای شاد و به یادموندنی :
تا که دانش است در جهان اساس
مر تو را سپاس، مر تو را سپاس
روز معلم مبارک.
دیشب یه فیلم رو اعصاب دیدم به اسم خسارت. اگه با بعضی از مردها از نزدیک آشنا نبودم فکر می کردم همشون اینجورین "همین قدر حقیر".
ز مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد
...هرچی آرزوی خوبه ... مال تو

آن فرشته ساده است و خط خطي است
سر به زير و يك كمي خجالتي است
بوي سيب ميدهد لباس او
دامنش حرير سبز و صورتي است
گوشوارههايش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قيمتي است
سرمههاي نقطهچين چشمهاش
ريزههايي از طلاست، زينتي است
تكهاي بهشت توي دستش است
... خندههاي كوچكش قيامتي است
http://darvish100.blogfa.com/post-621.aspx
پ.ن. ثمانه هم داره کم کم می ره. روجا و حسن هم دارن می رن. سپیده هم قراره بره. خیلی ها هم که قبلا رفتن. آخه هیچکی فکر دل من و نمی کنه؟
مدیر عامل محترممون در جلسه ای در خصوص بررسی بحران های شرکت ، اولتیماتوم دادند که ما در وضعیت بسیار بدی قرار داریم و دخل و خرجمون نمی خونه و ۶۰ درصد هزینه هامون، هزینه پرسنلی یه. ولی از اونجایی که بنده اصلا دلم نمی یاد که بگم کدومتون دیگه نیاد، اومدم یه فکر دیگه کردم و فکرم اینه که به جای افزایش حقوق ۲۰ درصد کاهش حقوق داشته باشیم تا بتونیم یه مقداری هزینه های پرسنلی رو کاهش بدیم و دهن هیات مدیره رو ببندیم. الغرض ایشون می گفتند و ما هم تو دلمون تحسینشون می کردیم که علی رغم فشارهایی که به ایشون وارد می شه همچنان ایستادگی می کنند و می خوان نیروهاشون رو حفظ کنند. از اون روز همه سعی می کردند که بهتر کار کنند تا شاید بتونند گوشه ای از زحمات این مهربون رو جبران کنند.
امروز:
از اونجایی که ما خیلی یکهو و بی خبر وضعمون خوب شد و پولدار شدیم ضمنا پرسنل هم کم داشتیم چند تن از پرسنل اداری؟ شرکت مادر رسما پرسنل شرکت ماشدند.
نتیجه گیری اخلاقی :
مدیر عامل ما هنوز اینقدر پررو نشده که کارشناسای فنی رو بندازه بیرون و نیروی اداری بگیره. آره حسودی کنید همچین مدیر عاملی حسودی هم داره.
ضمنا پرسنل قدیمی هم تصمیم گرفتند در راستای کار آفرینی برای نیروهای جدید، از فشار کاریشون کم کنند. بنابراین دوباره شروع به وبلاگ نویسی و خوانی، دانلود فیلم و موسیقی، هرهر و کرکر و.... کردند.