چقدر روز معلم بهمون خوش می گذشت. همش جشن بود و از درس خبری نبود. همیشه از قبلش با بچه های کلاس نقشه می کشیدیم که برای اون روز چی کار کنیم. بهترین کاری که هممون دوستش داشتیم و از نظر مون سنگ تموم گذاشتن برای اون روز بود این بود که تو تخم مرغ رو خالی کنیم و بعد با پولک و یا بهار نارنج پرش کنیم، پشت در کلاس بایستیم و معلممون که خواست وارد کلاس بشه تخم مرغ رو بکوبیم به سقف و پولک و بهار نارنج بریزیه رو سرش ما هم از ته دل کیف کنیم و سرود ای معلم رو همه با هم بخونیم. یه بار یادمه وظیفه کوبوندن تخم مرغ به سقف به گردن من افتاد اما از اونجایی که من از بچگی در پرتاب اشیا بشدت ضعف داشتم، اینقدر یواش زدم که تخم مرغ نشکست و قلمبه افتاد کف کلاس و همونجا خورد شد.
امروز خیلی دلم هوای اون روزا رو کرده. پس به یاد همه معلم هایی که داشتم، همه همکلاسیهام که الان حتی اسمشون هم یادم نمی یاد، همه اون تخم مرغ هایی که به سقف خورد و نشکست، همه گردنبندهایی که با نخ کشیدن بهارنارنج ها ساختم و تمامی خاطرات اون روزهای شاد و به یادموندنی :
تا که دانش است در جهان اساس
مر تو را سپاس، مر تو را سپاس
روز معلم مبارک.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 9:51 توسط قاصدک
|