تو یکی از شهرهای کوچیک خدا، قرار یه سمینار علمی برگزار بشه که از قضا مسوول سمینار که یه اقای دکتری هم باشن با رفیق فابریک ما یه آشناییتی دارن. آشناییشون در این حد که قبلا تو یه کار سیاسی-اجتماعی گروهی فعالیت داشتن. الغرض این رفیق فابریک ما رو حساب حس ناسیونالیستی، دو تامقاله برای این سمینار فرستاد و برای اینکه از شرایط سمینار باخبر بشه و هم ببینه مقاله هاش در چه وضعی با این جناب مسوول تماس گرفت که گویا ایشون در دانشگاه بودن و در جواب گفتن که مقاله های شما با اندکی تغییر قابل ارائه است و شب با من تماس بگیر تا بگم تغییراتش چیه. چشمتون روز بد نبینه این رفیق ما خیلی بهش برخورده بود که اینا با این همایش درپیت تواین دانشگاه درپیت چه برا خودشون کلاس می ذارنو دیگه نمی گن من دلم سوخت براشون مقاله فرستادمو و ...(من واقعا شرمنده ام که این رفیق ما اینقدر بددهنی کرده). خلاصه این رفیق ما شب زنگ زد تا ببینه قضیه چیه:

رفیق فابریک: چطوری مسوول سمینار چند تا مقاله اومده تا حالا

مسوول سمینار: ای بد نیستیم تا حالا ۱۰ تا مقاله اومده(که دوتاش مال این رفیق ماست) اینقدر سرم شلوغه که نتونستم خودم مقاله بدم و این خیلی ناجوره راستی تو چرا مقاله ات رو به اسم دانشگاه ... دادی مگه اونا بهت چی میدن بیا به اسم دانشگاه ما بده و اسم من رو هم اضافه کن هواتو داریم

رفیق فابریک:(پس تغییراتی که میگفتن جناب مسوول این بود)

خلاصه این رفیق ما قبول نکرد این کار رو انجام بده ولی واقعا یه دکتر مملکت و رئیس دانشگاه هر چند دانشگاه دارقوز آباد سفلی، باید همچین تقاضایی بکنه؟ 

اونوقت هی بگین برو دکترا بگیر.